سلام گل پسرم
سلام پسرکم بعد از مدتها تونستم برات بنويسم اين دو ماهه اتفاقات زيادي افتاد. اولش خاله اعظم و ميعاد به خونه خودشون اثاث کشي کردن و از پيش ما رفتند. دوم اينکه ديگه حدوداً يه يک ماهيه شب ها روي تخت خودت مي خوابي. البته گاهي شب ها بيدار مي شي و با متکا مي آيي پيش ما مي خوابي.کلي ذوق مي کردي و به همه مي گفتي من بزرگ شدم و روي تختم مي خوابم. آفرين عزيز دلم يک هفته تعطيلات من و بابايي هم که هر روز ظهر ها مي رفتيم استخر و کلي آب بازي مي کردي . چند شبيه که وقتي بيدار مي شي بابا رو بيدار مي کني که بهت آب بده. بعد هم دستشوي مي بردت و دوباره سر جات مي خوابي . راستي ديروز ازت پرسدم ساعت چنده ؟ شما گفتي : دووو نيم ...